خسته ام و دلتنگ ... نه از دست آدمها و دنیا که از دست خودم خسته شده ام ...
خسته از خودم که چه زود فراموش کردم تو را و از یاد بردم
مهر تورا ...
تو مرا از عشق خودت به وجود آوردی ، از نور خودت در من دمیدی و با روحی الهی وارد دنیایم کردی به من عشق ورزیدی و عشق و
محبت را در درون قلبم جای دادی ..
تا موجود شوم به عشق تو و به فرمان تو زندگی کنم و در موعد مقرر به سوی تو باز آیم ...
در لحظات سخت کودکی همراهیم کردی که از مادر مهربانتر و
از پدر دلسوزتر بودی تکیه گاهی از برادر قوی تر و از خواهر به
من نزدیک تر بودی و عاشق تر از هر معلمی به من می
آموختی راه و رسم بندگی را ...
برایم از کلامت راه نورانی قرار دادی تا در تاریکی های روزگار
گم نشوم ... بشارت های پیامبرانت را نیرو بخش دلم به هنگام خستگی نمودی و برای تنهایی هایم هم صحبتی با خودت را
قرار داده و آهنگ خوش اذان را مشوق من برای آمدن به سوی تو و خانه ات انتخاب کردی .... خانه ات را ساده و دلنشین انتخاب کرده
و مجوز ورود به آن را نه تیپ و قیافه و شغل و موقعیت اجتماعی که قلب عاشق و بندگی قرار دادی ...
در حیرانی هایم گفتی با تمام وجود واگذار کنم کارهایم را به تو و از صمیم قلب بگویم " توکلت علی الله" و تو حل می کنی
مشکلاتم را و آرام می کنی دل مضطربم را و
عشقت را با ستار العیوب بودن خود به بی نهایت رساندی ...
و من چه زود فراموش کردم تو را ... از ستار العیوب
بودنت سوء استفاده کرده و انجام دادم نا فرمانی تورا ..
خطاهایم یکی یکی زیاد شد و هر خطایی فاصله ی شد برای دوری من از تو ....
خدایا ! مهرت را ندیده گرفته و جذب مهرهای کاذب روزگار شدم ... تکیه گاهیت را به فراموشی سپرده و برای داشتن تکیه گاه به هر
دری زدم ...
توکل بر تو را از یاد برده ، چشم را بر نور تو بسته و خود را در گرداب حوادث روزگار رها کردم
چنگ زدن به طناب محکم عشقت را فراموش کرده و به تارهای سست عنکبوتیان زمان روی آوردم
چلچراغ هدایت را با پرده ی سیاهی از غفلت پو شانده و
در پی نور شمعی در سر زمین سیاهی قدم گذاردم ...
پرواز به سوی تو را فراموش کرده و پیله ی انزوای سکون را به دور خود تنیدم ..
تسبیح روزو شب مو جودات بر ذات پاکت را نشنیده و به ساز هوس دل گوش فرا دادم ...
خدایا ! خسته شده ام از این همه فاصله و دوری و خسته شده ام از این همه خطا و فراموشی ... خسته شده ام از تو گفتنی که فقط بر زبان جاری
می شود و در قلب اثری ندارد .. .
خدایا قلبم را مَهمور به مُهر دوری از تو کرده ام این مُهر سیاه را به مِهر خود بشکن ..
خدایا ! نیاز به عنایتی از سوی تو دارم و باران رحمتی ...
با عنایت تو که از مِهرت سر چشمه می گیرد عشق به
خودت را در من زنده کن و وجود بی همتایت را بر باور
قلبم بگنجان ...
درهای توبه را به رویم باز کن و دلم را با باران رحمتت شستشو بده ....
غبار غفلت را از چشمانم بزدای تا بار دیگر تو و عشق تو
را بینم و قلبم را جایگاه نور خود قرار داده و سیاهیش را
با نور خود محو کن ..
خدایا ! زمانی قهاریت تو را از یاد برده و به ستار العیوب بودنت مغرور گشته و مقصد و جزایت را فراموش کردم ...
خدایا ! می دانم خطا کارم و گناهکار ولی از پس پرده ی
سیاه گناه چشم به نور بخششی از تو دارم ...
خدایا ! مرا ببخش و و جودم را با سجاده ای از عشق در
حضور خود بپذیر ...
بگذار سجاده ی عشقم را دوباره در حضورت بگشایم تا
عطر وجودت معطر کند فضای دلم را و اشک توبه بشوید
سیاهی قلبم را و نور امید به بخشش تو روشنی دهد چشمان بی فروغم را ...
بند بند وجودم را تسبیح گوی تو کرده و سجده بر ذات
مقدس و کبریاییت را اوج بندگیم قرار بده ...
خدایا ببخش که به بخشش تو نیاز دارم ...